این عجیبترین کلکسیونی است که تاکنون دیدهاید یا دربارهاش خواندهاید
تاریخ انتشار: ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۷۷۰۵۸۳
به گزارش همشهری آنلاین، کلکسیونر این شماره ما حسین صائبی است که هرچند فروردین امسال فوت شده ولی هنوز مجموعهاش دستنخورده مانده و الان دخترش وظیفه محافظت از آن را به عهده دارد. این مرد ملایری از سالها قبل - وقتی من و شما مشغول خوردن چلومرغ بودیم - دنبال تکمیل مجموعهاش بود. نتیجه اینکه از او یک کلکسیون بزرگ از جناغ سینه پرندگان یادگار مانده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
«پدرم علاقه زیادی به نظم وترتیب داشت. او معتقد بود با نظم میشود از خیلی اشیای ساده، یک مجموعه جذاب ساخت. جرقه اولین کلکسیون او - یعنی جناغ سینه - در سال ۱۳۴۶ زده شد. یک روز در شهر ما - ملایر - تگرگ سختی آمده بود و حیوانات و پرندگان ریز زیادی تلف شده بودند.
زنده یاد حسین صائبی صاحب مجموعه جناغ پرندگانپدرم هنگام گشت زدن در شهر یک پرنده کوچک را دید که رو به مرگ بود. او پرنده را به خانه آورد ولی دیگر دیر شده بود. پدرم به این فکر افتاد که به جای اینکه جانور را دور بیندازد، از گوشهای از بدن او استفاده کند و آن را نگه دارد. بالاخره به فکرش رسید جناغ سینه پرنده میتواند مورد استفاده قرار گیرد و این طور بود که اولین جناغ این کلکسیون تهیه شد».
دختر آقای کلکسیونر، داستان جمعآوری این مجموعه را این طور تعریف میکند؛ «بعد از این ماجرا جناغ پرنده، در گوشهای از اتاق داخل یک قاب شیشهای کوچک قرار گرفت و به سرعت دور و بر آن را جناغهایی از دیگر پرندگان پر کرد. یک روز یک شکارچی برای حسین یک کبک آورد و همان روز جناغ این حیوان به مجموعه اضافه شد». چند وقت بعد قناری صائبی مرد. دخترش میگوید: «این قناری را پدر من در سال ۶۴ به مبلغ ۱۵هزار تومان خریده بود و وقتی مرد، خیلی ناراحت شد.
به همین خاطر هم جناغ سینه او را به یادگار نگه داشت». کم کم کلکسیون صائب جانمیگرفت و زیاد میشد. مهمانان او هم که به خانه بزرگ اش در ملایر میآمدند از این مجموعه خوششان میآمد و اگر شکارچی یا پرندهبازی را میشناختند او را به حسین معرفی میکردند تا جناغ سینه پرندههای شکار شده یا مرده را به او بدهند. کمکم حسین که ۳۰ سال پیش رئیس دخانیات ملایر بودبه فکر جمع کردن کلکسیون دیگری افتاد؛ «پدرم با آن همه سابقه کار در دخانیات خودش لب به سیگار نمیزد اما سفرهای زیادی که به خارج کشور رفته بود باعث شد در هر سفر چند کبریت و سیگار خارجی به یادگار بیاورد؛ از سیگارهای پردود آمریکای جنوبی تا سیگارهای سبکتر اروپایی.
کبریتهای کوتاه مثل آن چیزی که ما داریم تا کبریتهای بلندی که بیشتر از۱۵ سانتی متر طول دارند و وقتی آن را روشن میکنی مدام نگران نیستی که الان چوبش تمام میشود و دستت میسوزد. این کبریتها بیشتر در مناطق استوایی و پرباران وجود دارند چون در آنجا به علت خیس بودن چوبها، آتش درست کردن در طبیعت کار سختی است. البته قایقرانهای آن مناطق هم نسبت به این کبریتها نظر مساعدتری دارند». این طور بود که صائبی صاحب مجموعهای از کبریت و سیگارهای خارجی هم شد.
او به گفته دخترش خیلی روی کلکسیونها حساسیت داشت و نمیگذاشت گرد و غبار رویشان بنشیند؛ «پدرم برای مجموعه جناغش شناسنامه درست کرده و کنار هر جناغ، توضیح داده بود مال چه پرندهای است. او جناغها را داخل یک قاب شیشهای بزرگ قرار داده بود و مدام آنها را گردگیری میکرد. این کار را درباره کبریتها و سیگارهایش هم انجام میداد. پدر سه کلکسیون دیگر هم داشت که عمرش به کامل کردن آنها قد نداد». یکی از این کلکسیونها، کیسههای حمام بود و دیگری هم مجموعهای از صابونها. این کلکسیونها هیچ وقت کامل نشدند چرا که پدرم پیر شده بود و دیگر خیلی دل و دماغ این کارها را نداشت. آخرین مجموعه او هم اسفنجهای دریایی و خاک و ماسه بود که سوغات مسافرتهای حاجی بود. از طرفی او کلکسیونی از چپق هم داشت که الان از بین رفته اند.
مردم و کلکسیونهااین مجموعهها تا به حال بازدیدکنندگان زیادی داشته؛ از مردم عادی بگیر تا افرادی که به نوعی با دید کارشناسی و هنری به آنها نگاه میکنند. حسین قبل از مرگش وصیت کرده بود حتما از این مجموعهها خوب مراقبت کنند. زهرا میگوید: «من به پدرم قول دادهام از یادگارهای او خوب محافظت کنم. دوست دارم افراد بیشتری از آنها بازدید کنند؛ به همینخاطر به احتمال قوی آن را به موزه شهر ملایر میدهم. چون امکان سالم ماندن و نگهداری این مجموعهها در آنجا بیشتر است.
هرکس به خانه ما میآید از دیدن این مجموعهها ذوق میکند. مادر خدابیامرزم هم در این کار مشوق پدرم بود و همیشه به او در تمیز کردن وسایل کمک میکرد. پدرم عاشق مجموعههایش بود و هر وقت به روستا یا محیطی طبیعی میرفت دنبال اضافه کردن جناغ به کلکسیونش بود. جناغ غاز، اردک، مرغ و خروس، مرغ عشق، یمام یا حتی کلاغ سفید و سیاهی که یکی از دوستان پدرم آن را شکار کرده بود، در این مجموعه دیده میشود».حسین صائبی با جمع کردن این مجموعهها کاری کرد که خیلیها هرگز او را فراموش نخواهند کرد و هر وقت پرندهای میبینند یا درباره کلکسیونها چیزی میشنوند یاد او را زنده میکنند و فاتحهای میخوانند.
کد خبر 756857 منبع: همشهری سرنخ برچسبها کلکسیون / مجموعهداری سرگرمی حیوانات - پرندگانمنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: سرگرمی حیوانات پرندگان مجموعه ها کلکسیون ها جناغ سینه کبریت ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۷۷۰۵۸۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ادعای دختر کیومرث پوراحمد: «پدرم خودش را نکشت ، میدانست چه بلایی میخواهد سرش بیاید»
چند هفته پیش خواهر کیومرث پوراحمد در فضای مجازی ادعایی مبنی بر قتل برادرش مطرح کرد. روزنامه اعتماد به نقل از دختر کیومرث پور احمد نوشت:«ما مطمئن هستیم و میدانیم پدرم خودکشی نکرده است. پدرم قرار بود برای تدوین فیلم «پرونده باز است» به تهران برگردد و برای آینده برنامه داشت.» اینها بخشی از صحبتهای دختر کیومرث پوراحمد است. او مدعی است پدرشان خودکشی نکرده است... .
دختر کیومرث پوراحمد در مورد روز حادثه میگوید: «پدرم اکثرا هر چند وقت یک بار از شخصی که در شمال میشناخت ویلا اجاره میکرد و به شمال میرفت، چون میخواست بنویسد و خلوت کند. معمولا هم تنها به آنجا میرفت؛ یعنی اولینبار نبود که تنها به شمال رفته بود. قرار بود به تهران برگردد، چون قرارهای مختلف داشت، اما ناگهان آن اتفاق افتاد؛ روز حادثه صاحب ویلا به آنجا رفت و با آن صحنه روبهرو شد و به پلیس اطلاع داد. همه خانواده هر کدام به نوع خودمان بر این موضوع تاکید داریم که پدرمان شمال نرفت که خودش را بکشد.»
همان موقع که پدرم شمال بود با او صحبت کردم و او به من گفت میخواهد به تهران برود تا بخشی از موزیکها و مونتاژ فیلم «پرونده باز است» را تغییر دهد. قرارهای مختلف داشت. به این موضوع نیز در یک استوری که مصادف با چهلم پدرم میشد، اشاره کردم و از تلفنها و پیامهایی که مربوط به همین قرارهای کاری میشد، مطلبی نوشتم. یعنی پدرم برای آینده برنامه داشت حتی قرار بود به زاهدان برود و خواهرش را ببیند. قبل از حادثه با خواهرش و شوهرخواهرش صحبت کرده بود و قرار بود به زاهدان سفر کند.
خلاصه هزار برنامه داشت و با چندین نفر قرار کاری گذاشته بود. کتابهایش در مرحله چاپ بود و قرار بود نشریه مهری که داخل لندن است کتابهای او را به چاپ برساند، اما ناشر نشریه مهری آدم فرصتطلبی بود و ما نمیدانیم پدرم با این آقا قرارداد داشته یا نداشته؟ وکیلی که در ایران میشناختیم، توانست پیگیر این موضوع باشد. به هر حال پدرم باید در چاپ این کتابها سهیم بوده باشد، اما خب دست کسی به ناشر داخل لندن نمیرسد، چون ایران نیست. حتی ما تلفنی با آن ناشر صحبت کردیم و قرار بود قراردادها را برایمان ارسال کند، اما تا الان هیچی برای ما ارسال نکرده است.
غیر از یک کتاب که به چاپ رسید و پدرم آن را در سفری که داشت برای من آورد، گفته بود کتابهای دیگر هم برای چاپ دارد، اما کتابها تمام نشد و مرحله نهایی را رد نکرده بود. پدرم وسواس شدیدی به تمام کارهایش داشت. در هر صورت میخواهم این را بگویم که پدرم کلی پروژه داشت که میخواست آنها را به اتمام برساند. فیلم آخر او یعنی «پرونده باز است»، هم فیلم پدرم هست و هم نیست، چون تهیهکننده برخی سکانسها را حذف کرد و تغییر داد.» دختر کیومرث پوراحمد در مورد ادعای عمه خود در فضای مجازی مبنی بر قتل پدرش نیز میگوید: «عمهام هر چه نوشته درست است، اما در مورد رسیدگی به پرونده و جزییات پرونده فعلا اصلا صحبت نخواهیم کرد تا زمان مناسب آن فرا برسد، اما این را بگویم که پدرم میدانست چه بلایی میخواهد سرش بیاید، ولی اینکه خودش را کشته باشد به هیچوجه درست نیست.» کانال عصر ایران در تلگرام